ثانیه ها را دریاب

ثانیه ها را دریاب

یا راحم العبرات

همه چیز از سالِ کنکور شروع شد
من
برای تک تک ثانیه ها برنامه ریختم و
کجدار و مریز با ثانیه ها ، یکسال را ساختیم

همین یکسال بود که فهمیدم
میشودهر 60ثانیه ی یک دقیقه را زندگی کرد
و
یا آن60ثانیه را جان داد
روی ثانیه ها حساب بازکردن منطقی ست بنظر من.

اینجا از ثانیه ثانیه ای خواهم نوشت که" زنده گی "میکنم

+دعا بفرمایید

بعدا نوشت : آقایانی که نظر میدهند لطفا در خور شخصیت خود و باتوجه به ارزش های اسلامی کامنت بگذارند
نکته قابل توجه : کامنتهای تعریف و تمجید و صمیمانه از جانب برادران گرامی حذف خواهد شد .

۲۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

پدر *جان 

پارسال مهر ماه 

مسجد دانشگاه امام صادق(ع) غوغایی بود


من بهمن ماه 

زیر سرم بیمارستان فقط داشتم اشک می ریختم 

همه فکر میکردند

از تبی است که قطع نمیشود

از دردی ست که دارم 

از بی  قراری ست ...


از بی قراری بود ، درست فهمیده بودند

اما درمان ، پروپانول نبود 

من 

شما را از دست داده بودم ، بازهم دیر رسیده بودم ...

آنهایی که دیر میرسند سرِ بدرقه عزیزشان ، همیشه بیشتر از همه اشک و آه و حسرت دارند 

و

آتش درون من خاموش نمیشد ...


*پدر معنویِ ما : آیت الله مهدوی کنی 

+امروز یاد شما افتادم 

یاد آن روزهای دل پرحسرتم .

++اینروزها چون کار خاصی ندارم ، دارم فکر میکنم :)

عمو همیشه میگوید : خیلی فکر میکنی ، خیلی !

 

+++ممنون بابت دعاهای رفاقتی :)

۳ نظر ۰۱ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۴۸
بیا ، مرا سر به راه کن .

   یا من هو علی عباده رحیم 


اصلا 

از نکوهیده بودن همه ی پیشگویی ها و فال های قهوه و ...

که بگذریم 

از خیلی وقت پیش 

به دلم افتاده بود که خانم "شین " باید بیاید و  تهِ فنجانِ مردادماهِ مرا ببیند

باید میگفت که منتظر تلفن باش که خبر خوش در راه است 

باید مثل همیشه ای که من چپ چپ نگاهش میکردم 

به من میگفت فلان حیوان افتاده ته فنجانت که یعنی 

خوب است و 

مبارک است و پر برکت 

و من فکر کنم که خروس ممکن است چه ارتباطی به ماه آینده داشته باشد ؟


از  دیروز به تلفن ها حساس شده ام 

از دوستِ علی که ساعت ِ8 به خانه زنگ زد و 

فقط خدا خیلی دوستش داشت که 

تا رسیدم ، قطع شده بود ... 

او که خبر نداشت تمام شب را بی خواب شده ام  و فقط یکساعتی ست خوابیده ام 

او فقط میخواست چند کلمه ای با علی صحبت کند و احتمالا کتابی بگیرد یا بدهد


یا تلفنِ امروز صبح :)


خودم فکر میکنم که من" فقط " منتظر تماسِ صاد  هستم و 

هرلحظه میپرم روی تلفن ...

اما ظاهرا تمامِ آدم های حروف الفبا جمع شده اند که نفسِ مرا بِبُرند !


+نم نمِ نیمه شب و نغمه ی عبدالباسط ، زندگی باتو ، کنارِتو ، به قرآن خوب است !

++ببخشید که گنگ مینویسم 

     ببخشید که حالم خوب نیست و 

 

اگر رفاقتی هست ، همین حالا که چشمانتان مهمانِ " ثانیه ها " ست ، برایم دعا کنید.


+++ عاکف گفت که مرداد ماه مبارکی ست 

        شاید مثلِ اسفندِ93 باید باشد تا خوبی و مبارکی اَش را قبول کنم !!


++++  نظری اگر بود ، نظراتِ پست پایین باز است .

۰۱ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۲۱
بیا ، مرا سر به راه کن .