ثانیه ها را دریاب

ثانیه ها را دریاب

یا راحم العبرات

همه چیز از سالِ کنکور شروع شد
من
برای تک تک ثانیه ها برنامه ریختم و
کجدار و مریز با ثانیه ها ، یکسال را ساختیم

همین یکسال بود که فهمیدم
میشودهر 60ثانیه ی یک دقیقه را زندگی کرد
و
یا آن60ثانیه را جان داد
روی ثانیه ها حساب بازکردن منطقی ست بنظر من.

اینجا از ثانیه ثانیه ای خواهم نوشت که" زنده گی "میکنم

+دعا بفرمایید

بعدا نوشت : آقایانی که نظر میدهند لطفا در خور شخصیت خود و باتوجه به ارزش های اسلامی کامنت بگذارند
نکته قابل توجه : کامنتهای تعریف و تمجید و صمیمانه از جانب برادران گرامی حذف خواهد شد .

۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

یا مالک یوم الدین

با تمام اینکه این چیزها ظاهری اند 

ولی 

دل آدم قرص میشود 

وقتی اینجا هنوز ته ریش میفهممند ؛ چادر می فهمند

حیا را 

قرآن ناطق را ...

همین گوشه از دنیا برای ما کافیست !


+قمم ، دانشجو شدم اینجا.


یاعلی 

۲ نظر ۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۱۳
بیا ، مرا سر به راه کن .
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۰ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۴۶
بیا ، مرا سر به راه کن .

بسم الله و بالله


  

نوشتنم نمی آید

او که بخواهد

دلت قرص میشود و آرام ...

او که نگاهت کند ،

فرقی نمیکند از آن گوشه ی شمال شرقی یا آن جنوب و کویر و یا ...

او

که بخواندت

دلت برایش پَر می کشد

و

چشمانت شاید ببارد

کاری نداشته باش به باران ها

باران های برای بانو هم باعث استجابت اند ...

باران های بانو هم واسطه اند

تو اما

کاری به شمال و جنوب و شرق و غربش نداشته باش

بیا امشب را

من از همین 1000کیلومترِ تا شهرش

و تو

تا یک ساعتیِ اش

تا خود صبح ذکر یاعمه سادات بگوییم ...


+من دارم برای آرامشِ دلِ خودِ تو دعا میکنم ... ح جان ... دارم رفاقتی میگویم


اللهم افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا

لا تجعل الدنیا اکبر همّنـــا ...

۱ نظر ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۰۰:۳۰
بیا ، مرا سر به راه کن .

یا ارحم الراحمین




   

امشب

را فکر میکردم خیلی باید پرتنش باشد

خیلی گَس ، بی مزه ، شاید تلخ حتی ...!

بخاطر نامِ رشته ای که فردا قرار است زیر اسمم باشد، شاید ! :)

اما خوب گذشت

او خواست که خوب بگذرد و من نفهمم ...

او برایم خوب ها را خواست و بقول عاکف خواستم که لااقل این ماه ،مبارک بشود .

حالا استرسش را ندارم

اگر نشد ، پرتلاشتر آغاز میکنیم :)

بهتر ، زیباتر ، با نیتِ خالصــ ــ ـتر

امشب صمیمانه دعا میکنم خدا ما را در بهترین مکانی که میتوانیم منشا خیر باشیم قرار بدهد

برای همه رفاقتی دعا میکنم

که قلب هایمان روشن شود به نور لبخند رضایتِ  اهلبیت(علیهم السلام) ...

به

رضایِ شان از رضایمان در برابر تقدیراتش .


بهترین روزی ها نصیبتان / نصیبمان ...



۳ نظر ۱۴ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۲۲
بیا ، مرا سر به راه کن .

یا موفی العهد


هی میخوانم و حالِ دلم خوب میشود

هِی میخوانم و میخندم

بعضی جاهایش را هم می خوانم و آبیاری میشوم ، قطره ای ! :)

انقلاب گردی و مخصوصا آن کتابفروشیِ مدنظر عجیــب خوب بود برای حال و هوای اینروزها

برای دلِ هاج و واجِ این روزها

دانه دانه کتابها را برمیداشتم ، ذوق میکردم و میذاشتمشان روی قبلی ها


پیشنهاداتِ کتابِ کتابفروش های آن کتابخانه برای من ، فوق العاده بود ....

کتاب ها ، یکی از یکی دلــ ـبَر تر :)

پیشنهادات ، من را می بَرَد و میگذارد در بین الحرمین

بعد خیلی خوب و مهربان دستم را میگیرد و میبَرَد همه جا را نشانم میدهد

میبرد و میگوید اینجا را ببین

اینجا
کف العباس است

اینجا

قتلگاه

اینجا

تل ...



+پدرجان پشت درِ چوبی با شما حرف زدن چه صفایی دارد،

به مامان گفتم حرفی که به حاج آقا پشت آن در زدم ، ایشان را وادار میکند دعایم کنند


++هستم هنوز ، شاید دل  قرص تر از قبل ... به تقدیراتش ...

++اینروزها نمی نویسم که خوانده شوم ، مینویسم که نوشته باشم فقط :)


۳ نظر ۱۳ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۱۸
بیا ، مرا سر به راه کن .


مادر گفت : چطور قرار است تاب بیاورید دوری از هم دیگر را شما یک روحِ در دوپیکر ...؟شما دوخواهر ؟
داشت بغضم  میگرفت
که
قرار است نبینمش
محکمتر ،
در آغوشم گرفت و گفت : با خودم میبرمش ...

+با من ازین عشق بازی ها نکن ، من اعتقاد دارم به کلماتی که جاری میشوند!
۱ نظر ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۱۲:۵۷
بیا ، مرا سر به راه کن .