پدر *جان
پارسال مهر ماه
مسجد دانشگاه امام صادق(ع) غوغایی بود
من بهمن ماه
زیر سرم بیمارستان فقط داشتم اشک می ریختم
همه فکر میکردند
از تبی است که قطع نمیشود
از دردی ست که دارم
از بی قراری ست ...
از بی قراری بود ، درست فهمیده بودند
اما درمان ، پروپانول نبود
من
شما را از دست داده بودم ، بازهم دیر رسیده بودم ...
آنهایی که دیر میرسند سرِ بدرقه عزیزشان ، همیشه بیشتر از همه اشک و آه و حسرت دارند
و
آتش درون من خاموش نمیشد ...
*پدر معنویِ ما : آیت الله مهدوی کنی
+امروز یاد شما افتادم
یاد آن روزهای دل پرحسرتم .
++اینروزها چون کار خاصی ندارم ، دارم فکر میکنم :)
عمو همیشه میگوید : خیلی فکر میکنی ، خیلی !
+++ممنون بابت دعاهای رفاقتی :)