یا مالک یوم الدین
با تمام اینکه این چیزها ظاهری اند
ولی
دل آدم قرص میشود
وقتی اینجا هنوز ته ریش میفهممند ؛ چادر می فهمند
حیا را
قرآن ناطق را ...
همین گوشه از دنیا برای ما کافیست !
+قمم ، دانشجو شدم اینجا.
یاعلی
یا مالک یوم الدین
با تمام اینکه این چیزها ظاهری اند
ولی
دل آدم قرص میشود
وقتی اینجا هنوز ته ریش میفهممند ؛ چادر می فهمند
حیا را
قرآن ناطق را ...
همین گوشه از دنیا برای ما کافیست !
+قمم ، دانشجو شدم اینجا.
یاعلی
بسم الله و بالله
نوشتنم نمی آید
او که بخواهد
دلت قرص میشود و آرام ...
او که نگاهت کند ،
فرقی نمیکند از آن گوشه ی شمال شرقی یا آن جنوب و کویر و یا ...
او
که بخواندت
دلت برایش پَر می کشد
و
چشمانت شاید ببارد
کاری نداشته باش به باران ها
باران های برای بانو هم باعث استجابت اند ...
باران های بانو هم واسطه اند
تو اما
کاری به شمال و جنوب و شرق و غربش نداشته باش
بیا امشب را
من از همین 1000کیلومترِ تا شهرش
و تو
تا یک ساعتیِ اش
تا خود صبح ذکر یاعمه سادات بگوییم ...
+من دارم برای آرامشِ دلِ خودِ تو دعا میکنم ... ح جان ... دارم رفاقتی میگویم
اللهم افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا
لا تجعل الدنیا اکبر همّنـــا ...
یا ارحم الراحمین
امشب
را فکر میکردم خیلی باید پرتنش باشد
خیلی گَس ، بی مزه ، شاید تلخ حتی ...!
بخاطر نامِ رشته ای که فردا قرار است زیر اسمم باشد، شاید ! :)
اما خوب گذشت
او خواست که خوب بگذرد و من نفهمم ...
او برایم خوب ها را خواست و بقول عاکف خواستم که لااقل این ماه ،مبارک بشود .
حالا استرسش را ندارم
اگر نشد ، پرتلاشتر آغاز میکنیم :)
بهتر ، زیباتر ، با نیتِ خالصــ ــ ـتر
امشب صمیمانه دعا میکنم خدا ما را در بهترین مکانی که میتوانیم منشا خیر باشیم قرار بدهد
برای همه رفاقتی دعا میکنم
که قلب هایمان روشن شود به نور لبخند رضایتِ اهلبیت(علیهم السلام) ...
به
رضایِ شان از رضایمان در برابر تقدیراتش .
بهترین روزی ها نصیبتان / نصیبمان ...
یا موفی العهد
هی میخوانم و حالِ دلم خوب میشود
هِی میخوانم و میخندم
بعضی جاهایش را هم می خوانم و آبیاری میشوم ، قطره ای ! :)
انقلاب گردی و مخصوصا آن کتابفروشیِ مدنظر عجیــب خوب بود برای حال و هوای اینروزها
برای دلِ هاج و واجِ این روزها
دانه دانه کتابها را برمیداشتم ، ذوق میکردم و میذاشتمشان روی قبلی ها
پیشنهاداتِ کتابِ کتابفروش های آن کتابخانه برای من ، فوق العاده بود ....
کتاب ها ، یکی از یکی دلــ ـبَر تر :)
پیشنهادات ، من را می بَرَد و میگذارد در بین الحرمین
بعد خیلی خوب و مهربان دستم را میگیرد و میبَرَد همه جا را نشانم میدهد
میبرد و میگوید اینجا را ببین
اینجا
کف العباس است
اینجا
قتلگاه
اینجا
تل ...
به مامان گفتم حرفی که به حاج آقا پشت آن در زدم ، ایشان را وادار میکند دعایم کنند
++هستم هنوز ، شاید دل قرص تر از قبل ... به تقدیراتش ...
++اینروزها نمی نویسم که خوانده شوم ، مینویسم که نوشته باشم فقط :)