گفتم که بدانی ...
پنجشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۳:۴۴ ق.ظ
یا من وعده صدق
قدم به قدم کهف الشهدا را باید فکر کرد
باید
تسبیح به دست ،
دل بر دل ، نذر شهادت کرد قدم به قدم کهف الشهدا را .
باید
ایستاد و اول به شهر نگاه کرد و دود و خفه کننده ها...
و بعد نفس کشید و تلخیَش را حس کرد
بعد رو کرد به کهف الشهدا
لبخند زد ، " سلام رفقا "یی گفت و وارد شد
درد و دل کرد
باید با اشکها کاری نداشت
اگر کسی نبود ، روضه ی حضرت زهرایی خواند و اشک ها را نشانه گذاشت
بعد بلند شد و رفت
دوباره سلام* داد و
دوباره نفس کشید
این بار احساسِ بعد از نفسش فقط شیرینی و حلاوت است به برکت شهدا :)
*یادنگرفته ام با ائمه اطهار -علیهم السلام- و شهدا خداحافظی کنم.
+یادت هست بهانه گیری های آنروز را ؟
مرا بردی و ...
دلِ من ، در این شهر ، دارد میپوسد ...
گفتم که بدانی فقط .
۹۴/۰۴/۲۵
دل من ؛ در این شهر ؛ دارد می پوسد :((((((((((((
.
.
خیر کامنت اول شما به دست من نرسیده.
یا علی