چقــــدر نیاز دارم به شناخته نشدن !!!
بسم الله الرحمن الرحیم
من همان دخترِ همیشه متوقع ام که پر بودم از ادعا...که پر هستم از ادعا ؛ خدا با من چه کرد ؟
چه کرد با این دخترکی که پنج ماه است قم نشین است ؟؟چه کرد که من اینقـــدر دلم برای خودم میسوزد ؟چه شد که من دیگر نمیتوانم زیاد توی آینه به چشم هایم نگاه کنم ؟ نه نه ... خدا نه ... من خودم خراب کردم .هرچه بود از سر پرسودای خودم بود . از آنجایی خوردم که همیشه کباده اش را می کشیدم ... ادعایش را ، از آنجایی به این حال و روز ماندم که هیچ کس حرفم را جدی نگرفت اِلا حضرت معصومه . هیچ کس تاییدم نکرد اِلا حضرت معصومه. هیچ دوستی اطرافم نماند اِلا حضرت معصومه. چه شد که من این مدت فقط وبلاگ خواندم و گذاشتم خودِ درونگرای همیشگیم خودش را نشان بدهد ؟؟؟ فقط آمدم و خواندم و لبخند زدم ...
چه شد که از همه بریدم و ساعتها کنار ضریح ضجه زدم ؟ خودِ درونگرایم به یاد نداشت که ضجه بزند ... به یاد نداشت که بقیه بفهمند حتی دلش گرفته چه برسد به ضجه. حالا هم که دارم این ها را اینجا مینویسم امیدوارم هیــــچ آدمِ شناسی ، که من را با تمام اتفاقات این چندوقت دیده ، اینجا را نخواند.
حالا هم که دارم مینویسم از سر اینست که باید بنویسم
از سر اینست که باید یادم بماند حکمت در قم بودنم را.
حکمت های خدا... آه ... خدای همیشه آنلاین زندگیمان...