ثانیه ها را دریاب

ثانیه ها را دریاب

یا راحم العبرات

همه چیز از سالِ کنکور شروع شد
من
برای تک تک ثانیه ها برنامه ریختم و
کجدار و مریز با ثانیه ها ، یکسال را ساختیم

همین یکسال بود که فهمیدم
میشودهر 60ثانیه ی یک دقیقه را زندگی کرد
و
یا آن60ثانیه را جان داد
روی ثانیه ها حساب بازکردن منطقی ست بنظر من.

اینجا از ثانیه ثانیه ای خواهم نوشت که" زنده گی "میکنم

+دعا بفرمایید

بعدا نوشت : آقایانی که نظر میدهند لطفا در خور شخصیت خود و باتوجه به ارزش های اسلامی کامنت بگذارند
نکته قابل توجه : کامنتهای تعریف و تمجید و صمیمانه از جانب برادران گرامی حذف خواهد شد .

 یا نورالنور 


این روزهای شلوغ و پر رفت و آمد 

هرکس میپرسد بالاخره کجاها رو زدی برا انتخاب رشته ؟

من اسمِ شهر شما را میبرم و کامم پر میشود از حلاوت !

پر از شور میشوم 

شوری در وجود و شیرینی در دهان :)

این هایی که اینجا برای قم آمدنِ من بازارِ " وآ  و آخ آخ " راه انداخته اند، به یقین شب های پنجشنبه کنج حرم کز نکرده اند 

به یقین ظهرِشهادت امام هادی(ع) روضه و نوحه ی میرداماد نشنیده اند !

این ها چقدر غریبند که نمیدانند راهِ رسیدن به رضایت امام رضای مشهد ، خلوتهایشان است با شما !

آخ که چقدر غریبند این جمکران ندیده ها !

حیف شد که از زبان یک شیخ نشنیده اند : کبوتر حرم -جمکران! :)

من دلم میخواهد همه شان را مهمان کنم 

یک دعای ندبه مقابل  ایوان آیینه زمینگرِ قم خواهد کرد آنهارا ...


*شیخِ خانه ی قم به بانویش گفته بود : این دختر که مهمان آمده کبوترِ حرم-جمکران است ؟؟که خانه نمی نشیند ؟

:)))

+ قم تنها انتخابم نیست ،

باقی کار ، دستِ بی بی (س)   جان است  :)

۶ نظر ۰۵ مرداد ۹۴ ، ۱۸:۰۰
بیا ، مرا سر به راه کن .

  یا من عشقه شفا *


اگر روزی دیدی دختری به صفحه مانیتوری خیره خیره نگاه میکند 

و اشک می چکد از چشمانش 

کمی نزدیکش شوید ، انگشتش را خواهید دید که دارد  یک اسم را ناز میکند .

او دیوانه نیست 

این آدمها ، 

با یک اسم عاشق میشوند .


*این عبارت را پشت یک ماشین خواندم.

+امروز صبح برای همه تان دعای رفاقتی  :)  کردم.


یاعلی مدد !

۲ نظر ۰۵ مرداد ۹۴ ، ۰۸:۲۶
بیا ، مرا سر به راه کن .

یا من ارجوه لکل خیر 

   

   

            

 نمیخواهم باور کنم که زندگیِ بعضی هایمان دارد میشود ، مصداق همان جمله ی قشنگی که توی جزوه زیست دیدیم و کلی "به به و چه چه " کردیم  که چقدر هم تلخ بود : اشک هایِ بعد از هرشکست نتیجه همان عرق هایی است که برای پیروزی نریخته ایم !


+آقا دلم عجیب گرفته ست ، کِی مرا، تاثیرخنده های تو منصور می کند ؟! *وحیدقاسمی

۴ نظر ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۲۱
بیا ، مرا سر به راه کن .

  یا سریع الرضا 


با دیگران کاری ندارم ، من ساعتِ 8های حرمتان را عشق می ورزم  :)

من 

نفس کشیدن را 

در حرم شما یاد گرفتم 

:)



+با شما حرف های درگوشی زیاد دارم با خواهرتان بیشتر :)  :)  :)

۰۳ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۳۷
بیا ، مرا سر به راه کن .

پدر *جان 

پارسال مهر ماه 

مسجد دانشگاه امام صادق(ع) غوغایی بود


من بهمن ماه 

زیر سرم بیمارستان فقط داشتم اشک می ریختم 

همه فکر میکردند

از تبی است که قطع نمیشود

از دردی ست که دارم 

از بی  قراری ست ...


از بی قراری بود ، درست فهمیده بودند

اما درمان ، پروپانول نبود 

من 

شما را از دست داده بودم ، بازهم دیر رسیده بودم ...

آنهایی که دیر میرسند سرِ بدرقه عزیزشان ، همیشه بیشتر از همه اشک و آه و حسرت دارند 

و

آتش درون من خاموش نمیشد ...


*پدر معنویِ ما : آیت الله مهدوی کنی 

+امروز یاد شما افتادم 

یاد آن روزهای دل پرحسرتم .

++اینروزها چون کار خاصی ندارم ، دارم فکر میکنم :)

عمو همیشه میگوید : خیلی فکر میکنی ، خیلی !

 

+++ممنون بابت دعاهای رفاقتی :)

۳ نظر ۰۱ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۴۸
بیا ، مرا سر به راه کن .

   یا من هو علی عباده رحیم 


اصلا 

از نکوهیده بودن همه ی پیشگویی ها و فال های قهوه و ...

که بگذریم 

از خیلی وقت پیش 

به دلم افتاده بود که خانم "شین " باید بیاید و  تهِ فنجانِ مردادماهِ مرا ببیند

باید میگفت که منتظر تلفن باش که خبر خوش در راه است 

باید مثل همیشه ای که من چپ چپ نگاهش میکردم 

به من میگفت فلان حیوان افتاده ته فنجانت که یعنی 

خوب است و 

مبارک است و پر برکت 

و من فکر کنم که خروس ممکن است چه ارتباطی به ماه آینده داشته باشد ؟


از  دیروز به تلفن ها حساس شده ام 

از دوستِ علی که ساعت ِ8 به خانه زنگ زد و 

فقط خدا خیلی دوستش داشت که 

تا رسیدم ، قطع شده بود ... 

او که خبر نداشت تمام شب را بی خواب شده ام  و فقط یکساعتی ست خوابیده ام 

او فقط میخواست چند کلمه ای با علی صحبت کند و احتمالا کتابی بگیرد یا بدهد


یا تلفنِ امروز صبح :)


خودم فکر میکنم که من" فقط " منتظر تماسِ صاد  هستم و 

هرلحظه میپرم روی تلفن ...

اما ظاهرا تمامِ آدم های حروف الفبا جمع شده اند که نفسِ مرا بِبُرند !


+نم نمِ نیمه شب و نغمه ی عبدالباسط ، زندگی باتو ، کنارِتو ، به قرآن خوب است !

++ببخشید که گنگ مینویسم 

     ببخشید که حالم خوب نیست و 

 

اگر رفاقتی هست ، همین حالا که چشمانتان مهمانِ " ثانیه ها " ست ، برایم دعا کنید.


+++ عاکف گفت که مرداد ماه مبارکی ست 

        شاید مثلِ اسفندِ93 باید باشد تا خوبی و مبارکی اَش را قبول کنم !!


++++  نظری اگر بود ، نظراتِ پست پایین باز است .

۰۱ مرداد ۹۴ ، ۱۲:۲۱
بیا ، مرا سر به راه کن .

   یا من هو فی لطفه قدیم

 

صبح که وضو گرفتم خیالم راحت شد که حالا دیگر طاقتش رادارم 

اما نداشتم ... خودم میدانستم که ندارم

اما چاره ای هم نبود

 

حرف های 'سین' یادم می افتاد و لبخند میزدم

به دلداری هایش 

به مسجدرفتن هایمان 

به روگرفتنمان ، 

به شب قدر 21اُم ...

کتاب ها را می دیدم و لبخند می زدم

بغض داشتم و لبخند می زدم


بعضی وقتها انسان در معرض سکته است 

من در معرض سکته بودم و لبخند میزدم 

امروز صبح ساعت شش و نیم سوزشِ سوزن شب21خرداد را حس کردم

تا مغز استخوانم سوخت

فقط زانو زدم

با بچه ها قرار گذاشته بودیم که هرچه شد اولین جمله مان " خدارا شکر " باشد 

 

سخت بود 

نشستم و فقط چند جمله را تکرار کردم

با خدای ابراهیمِ در آتش زندگی کن ،خدای موسای رود نیل ...

30روز بود که هرروز داشتم میخواندم و مینوشتم که "زندگی بهتر" را یاد بگیرم 

مگر میشد که همه را خراب کنم؟

من عبد بودم و او مولا :)

و منشا تمام عاشقانه های جهان همین بود ... اشک می ریختم و لبخند میزدم

جان می دادم و لبخند میزدم

اما تو مهربانتر از همه افراد به من هستی

فراتر از مهربانی های مادر ، نگرانی های پدر و مهربانی های برادر ...


و من تو رادارم  " حسبی الله "



+بی بی جان خاک چادرت که باشیم ؟!


++دلم یک دوست میخواهد که اوقاتی که دلتنگم 

                                       بگوید خانه را ول کن 

                                         بگو من کِی ، کجا باشم ؟ *


*شعر از سید سعید صاحب علم

۱۳ نظر ۳۰ تیر ۹۴ ، ۰۹:۲۸
بیا ، مرا سر به راه کن .

یا من وعده صدق


     

  

قدم به قدم کهف الشهدا را باید فکر کرد

باید 

تسبیح به دست ، 

                        دل بر دل ، نذر شهادت کرد قدم به قدم کهف الشهدا را .

باید

ایستاد و اول به شهر نگاه کرد و دود و خفه کننده ها...

و بعد نفس کشید و تلخیَش را حس کرد

بعد رو کرد به کهف الشهدا


لبخند زد ، " سلام رفقا "یی گفت و وارد شد

درد و دل کرد

باید با اشکها کاری نداشت 

اگر کسی نبود ، روضه ی حضرت زهرایی خواند و اشک ها را نشانه گذاشت

بعد بلند شد و رفت 

دوباره سلام* داد و 

دوباره نفس کشید 

این بار احساسِ بعد از نفسش فقط شیرینی و حلاوت است به برکت شهدا :)


*یادنگرفته ام با ائمه اطهار -علیهم السلام- و شهدا خداحافظی کنم.


+یادت هست بهانه گیری های آنروز را ؟

مرا بردی و ...

دلِ من ، در این شهر ، دارد میپوسد ... 

گفتم که بدانی فقط .

۴ نظر ۲۵ تیر ۹۴ ، ۰۳:۴۴
بیا ، مرا سر به راه کن .

یا انیس من لا انیس له 

   

             

    

  

خداجان ...

قرارمان چه بود ؟

با زهرا روی بالاترین پله ی راه پله ی مسجد که نشستیم ،

خیالم قرص شد که 

اقلا به حرمت اسم هایمان ...

یا

به حرمت نواهای شیخ کاظم و روضه های حضرت زهرا(س)ی او ...

اصلا

مگر روایت نیست که هرروز روزه ی روزه دار یک دعای مستجاب ...؟

قلبم 

امروز تپش هایش فرق کرده 

روز خاصی بود امروز ...


میروم که دعا کنم

اذان میگویند ...

۰ نظر ۲۳ تیر ۹۴ ، ۲۱:۴۱
بیا ، مرا سر به راه کن .
            یا راحم العبرات 


        

بی بی-س- جان ؟
از 
کدام کریمانه تان بگویم ؟

شکر که
حلاوتِ لحظات با شما بودن تمامی ندارد ...

من ، 
دیوانه  بودم که هیچ،
اما
باز هم خواب زده شده ام...
۱ نظر ۲۳ تیر ۹۴ ، ۰۳:۲۶
بیا ، مرا سر به راه کن .