ثانیه ها را دریاب

ثانیه ها را دریاب

یا راحم العبرات

همه چیز از سالِ کنکور شروع شد
من
برای تک تک ثانیه ها برنامه ریختم و
کجدار و مریز با ثانیه ها ، یکسال را ساختیم

همین یکسال بود که فهمیدم
میشودهر 60ثانیه ی یک دقیقه را زندگی کرد
و
یا آن60ثانیه را جان داد
روی ثانیه ها حساب بازکردن منطقی ست بنظر من.

اینجا از ثانیه ثانیه ای خواهم نوشت که" زنده گی "میکنم

+دعا بفرمایید

بعدا نوشت : آقایانی که نظر میدهند لطفا در خور شخصیت خود و باتوجه به ارزش های اسلامی کامنت بگذارند
نکته قابل توجه : کامنتهای تعریف و تمجید و صمیمانه از جانب برادران گرامی حذف خواهد شد .

یا ساتر کل معیوبـــ


نشسته کنارم و زل زده به صفحه مانیتور

میپرسد : هنوز ننوشتن ؟

میگویم : خبری نیست عزیز دل :)

انگار که کلافه شده ، کلافگی اش را پنهان میکند ، بلند میشود و می رود

ماند تا دوسه روز بعد ،

بازهم میگوید : بخوان ببین ننوشته ؟

و
من

باز شرمنده ی چشمان مهربانش شوم ...


+بعضی آدمها دنیایی اند برای آدم های دیگر :)

++برای ختم به خیر شدن چشم انتظاریش دعا میکنم اینروزها.


یاعلی مدد!

21مرداد94

۲۱ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۳۲
بیا ، مرا سر به راه کن .

یا رفیق من لا رفیق له



خیلی گله کرده بودم ؛

میگفتم : خداجان امتحان است ؟ 

اینکه من را برده ای انداخته ای توی یک مدرسه ای که میگفتند خوب بود اما نبود !

دبیرانی بودن که میگفتند خوبند ولی نبودند 

دخترانی که میگفتند خوبند ولی نبودند !


امتحان است که من نمی فهممشان ؟


همیشه هم به این نقطه میرسیدم که شاید من آنقدری بد شده ام و پررو ، که خوب هایت را نمی بینم و نمیفهمم


از همه ی آن دبیرها فقط دبیر ادبیات فهمید که چشم هایم چه میگویند ؛


از همه آن دخترها فقط فرزانه بود که مرا می فهمید ؛


گله ها برقرار بود همچنان ؛ می نالیدم از نداشتن دوست مسجدی اهل دل ادبیات فهم !


می رفتم مسجد ، به جمع دخترها نگاه میکردم ، ظاهرمان یکی بود ولی فهم آنها هم برایم سخت بود ،فهم دخترکان گوشی اپل پرست !


بعد از امشبی که از دور توی مسجد دیدمت و بی واهمه از نگاه همه خودمان را انداختیم توی بغل هم، یادم افتاد که تو استجابت دعای تنهایی من هستی ...یادم افتاد که فکرش را هم نمیکردم که یک روز با یک امام صادقی دوست بشوم ، که بشوی آرام من ....


فکرش را هم نمیکردم که تو ...


حالا ،فقط چندماه از آن گلایه ها گذشته ، دوستانی که مثل همیم 


ادبیات فهم و مسجدی ! 


بماند که چقدر دل صاحب مسجد از ما ناراضیست ...که ما همان بچه تنبلهای کلاس خداییم هنوز.

بماند که ادبیات فهم هم نیستیم ها !!

اما


ایها العزیز : به استجابت دعای امشبم هم امید دارم ...

حتی اگر چندماه طول بکشد 


اصلا 

لیاقت کدام خوبی ات را داشته ام که حالا دارم چرتکه می اندازم و حساب و کتاب میکنم برای دریای عنایتت ؟!



+در چشمان مادرش امید را دیدم 


  گفت :  من هنوز امیدوارم ... هنوز خیلی مانده تا آخر مرداد ،


             توکل بر خدا 


                       خیلی دعا کردم برات تو حرم .


++انقدری که از مرداد نالیده ام ؛ باورم شده که خیلی تلخ گذشته برایم 


    مرداد خیلی هم بد نبود 


    من شاید انتظار بیخودی داشتم برای خوب بودنش .


     مرداد معمولی بود ، یک معمولی سرد خشک بی احساس .


بعدا نوشت: خیری هست در اینهمه دلتنگیِ ماهِ دومِ فصلِ دوم...

۲ نظر ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۰۷
بیا ، مرا سر به راه کن .

بسم الله


من هنوز همان کسی اَم که بتوان سالها با او نامه نگاری کرد .

هنوز همان دختری ام

که کتابها را بو میکنم

هنوز همانم که

لذت بخش ترین لحظاتم را با دفترچه و روان نویسم شریکم ...

من هنوز به پاکتِ نامه اعتقاد دارم :)


همین

۴ نظر ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۳۹
بیا ، مرا سر به راه کن .

هوالشاهـــد


خدا خیر بده نویسنده اینجا رو که باعث شدن دوباره برای این موضوع بنویسم

تقریبا دوسالی هست که جایی عضو هستم ،اوایل اسمش بود : جامعه مجازی !

الانش هم اسمش همون  هست ، ولی دیگه جامعه نیست !!!

از همون اول برخی دخترخانم ها خیلی صمیمی و راحت با نامحرم صحبت میکردند ،

بچه ها تذکر که می دادن ، برچسب میخوردن که ما که اینجا خیلی مودب داریم با هم صحبت میکنیم ، شما برید فیسبوکی ها رو جمع کنید ...

عکسهای آواتار آقاپسرها با ریش و ته ریش و تسبیح و کنار حرم امام رضا.ع. و جمکران شده بود سوژه ای برا خودش

و از طرفی دخترها با عکسهای چادری خودشون در حالیکه فقط صورتشونو مات کرده بودن خیلی برای همه مشکل بوجود آورد ...

صحبتهای اضافی ، درد ودل های اضافی ، التماس دعا گفتن ها و طلبِ شهادت کردنهای اضافی ، حتی !

اسمِ اون جامعه مجازی خیــــلی مذهبی هست ... اصلا همین اسم باعث شد که من اونجا عضو بشم ، ولی پشت همین اسم، خیلی ها براشون مشکلاتی بوجود اومد که کاربریشون رو بستند .

خیلی ها از مذهبی ها زده شدند

خیلی ها شروع کردند به گله و شکایت از آقا ...

خیلی پست ها گذاشتیم راجع به این موضوع ، بماند که چقـــدر زیاد  لایک خورد و واقعا انتظار اثر داشتیم ولی نشد ...

بعضی بچه ها خیلی بی اطلاع داشتن عقاید وهابیت رو نشر میدادن ، و خیلی ها با عمد .

الان روز به روز اوضاع اون فضای مجازی داره خرابتر میشه ، روزبه روز حرف های دلی و مخاطب خاصی داره بیشتر میشه ،

همین دخترپسرای پاکِ مسجدی ، با یه کلیک ، با یه عکس ، با یه متن حتی ، از همدیگه خوششون اومد ، گلزارشهدا قرار گذاشتند ، خیلی از کسانی که تذکر داده شده بود بهشون ، آسیبهای خیلی جدی بهشون وارد شد .مخصوصا دخترخانم ها

در حالیکه از نظر من ، اصلی ترین اشکال و معضل رو همین خانم های حاضر در اون فضا ایجاد کردند ، با صحبتهای راحتشون که برادر فلانی و داداشی و ...

پسرانِ پاکِ سرزمینم که به وضوح شگفتی شون رو میتونستیم حس کنیم که دخترخانمی در "ظاهر " بسیار مذهبی ، پستی با عبارات حیرت آورِ عاشقانه خطاب به ایشون رو گذاشته بودن براشون و بعضی ها همین تعجب رو بیان کردند و باعث شدند بعضی ازین کارها جمع بشه الحمدلله.


من یقین دارم کسانی که اینجا رو میخونن نهایتِ آرزوشون خادمیِ حضرت صاحب الامر.عج. و یاور حضرت بودن هست ، برای همینه که دارم مینویسم

اصلا نمیدونم چند نفر ممکنه این مطلب رو بخونن یا عمل کنن ، ولی ببینید ما مسئولیم ، در مقابلِ تک تکِ کلیکها . تک تک نگاه ها ،  همه ی التماس دعا گفتن ها حتی ....

اگر جایی در فضای مجازی دیدیم که ازین دست اتفاقها داره رخ میده ، بی شک و تردید بریم جلو و تذکر بدیم .

باعث بشیم که مردم بدونن که این مدل کارها هنوز در فرهنگ عام قبیح بنظر میان .

ما ،  زیاد هستیم ولی متاسفانه خاموش .

اگر این شرایط رو دیدیم ، خیلی مودبانه بهشون تذکر بدیم-آقایون به آقایون و خانمها به خانمها -

چون تاثیرش خیلی بیشتره ...

خواهش میکنم جدی بگیریمش ...نه برای این پست ، برای شادی دل امام زمانمون.عج .

اگر تا حالا اراده مون محکم نبوده برای این کار ، از همین امروز شروع کنیم

راجع بهش فکرکنیم.

حتما به دعای خیر امام زمان.عج. می ارزه :)


+متاسفانه شرایط در اینستاگرام و سایر شبکه ها هم داره هرروز بدتر میشه ...

++هیچکس " یاعلی " مگفت جز : کمی بودن جان :)

  از بین اینهمه بازدیدکننده  فکر میکنم که احتمالا فقط توی دل خودتان گفتید : یاعلی :)

۶ نظر ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۱۷
بیا ، مرا سر به راه کن .

بسم الله النورالنور


سلام

خوبید اهالی مجازآباد ؟

نت ندارم متاسفانه :(

الانم با گوشی اومدم ...

عاکف جان : جهت اطلاعت مرداد داره تموم میشه و ... ! خبری نیست ها ... 


+بغیر از قضیه 'صاد ' که وقتی بهش فکر میکنم حالم گرفته میشه ، شکرخدا خوبم

++ بی ربط : زندگیت چه تلخ شده عزیزدل ؛ عهد کرده ام من داستانش را بنویسم و فاطمه مثنوی اش  ا .

+++یک عالمه داستان دارم که باید بنویسم و بفرستمشون تا مهلتشوت تموم نشده ولی آقا امان از بی نتی !

*وسوسه شده بودم ،اسمم  رو بنویسم تو وب و دوستای جشنواره ای رو پیدا کنم ...

دیدم نمی ارزه آرامش اینجا بریزه به هم .


هستم ...بنویسید ...میخونم .

یاعلی مدد!


بعدا نوشت :  عزیزی که عکس آواتارت شهیدجهاد است ،ممنون بابت قالب !

من هنوز نتونستم با گوشی باز کنم و ببینمش متاسفانه !!!

***

بعدتر نوشت : برات نظر گذاشتم عزیزجان ، قالب رو دوست دارم ، این هدر باعث شده خیلی فکر کنم ...دوستش دارم

                فقط اگه میشه ، یه فکری برا رنگ پس زمینه بکن !!! -آیکون پرروئی -

                

۲ نظر ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۲۵
بیا ، مرا سر به راه کن .

هواللـــه الصمد


بغض هایم را اینجا نوشته بودم

رسم ِ دوستی نبود بی خبر باشند از حالِ خوبم ، آنهایی که دعایم کرده بودند ، رفاقتـــی :)

بعد از مدتها امروز از ته دل خندیدم

فاطمه زنگ زد و

یادِ شبِ اختتامیه کردیم و

تمامِ آن دقایقمان  لبــ ــخند شد به لطفــِ دوست :)

از اختتامیه حرف زدیم و جشنواره ی امسال و آقای همیشه خندانِ مسئول :)


+حالِ من بعد از مدتها خوبست :)

ممنونم از همه تان ...

                          از همه ی نظرهای خصوصیِ نگرانی هایتان ...

                                                                    از دوستی هایتان :)



                                    


یاعلی مدد!

۱ نظر ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۲۵
بیا ، مرا سر به راه کن .
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۱۰ مرداد ۹۴ ، ۱۱:۵۰
بیا ، مرا سر به راه کن .
بسم الله

تا میآیم کمر راست کنم و
خوشحال باشم که بندگی کرده ام و درشت ببینم خودم را،
همیشه ی خدا
از جایی امتحانم میکنی که میدانی و میدانم که رفوزه میشوم ...

لِه میشوم بین ادعاهایم .
                             باز هم خرد میشوم .
خرد شدنم مقابل تو ، خوب است خداجان ، خیلی خوب ...
لذت دارد برایم این لِه شدنها ، اینکه  نشانم میدهی همان هیچِ همیشگی ام خوبست :)

  حسِ لذت دارد برایم ، چیزی مثل تکه تکه هایم روی  آینه کاری های حرم آقای مهربان ...
اما
من کم طاقت شده ام ،
ایهاالعزیز :
            من را ملایمتر امتحان کن ، تو که میدانی حالِ این روزهای بنده ات را .


*تا از اعتقاد نیافتاده ام ، برادری هایت را نشانم بده ...
از عصر که گفتم : دیگر حرفی نیست و عکست را گذاشتم توی کشوی میز تحریرم ، دلم برایت تنگ شده .
تو لااقل برادری کن و آبرویم را بخر ، خب ؟

+اگر آمدید و خواندید ، آیه ای مهمانم کنید ... صلواتی ، فاتحه ای حتی .

یاعلی مدد!

۳ نظر ۱۰ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۴۹
بیا ، مرا سر به راه کن .

یا اله العالمین


نشسته ام 

به شعرخوانی های تک تک شاعران نگاه میکنم و 

دقت میکنم که

لبخند حضرت آقا به کدام یکی شان پررنگتر است ؟!


+دارم شاعر میشوم ،شاید! :)

++خداجان ؟

این عدد و رقم ها ، بهانه است ، 

      دلم قرصِ توست یاایهاالعزیز...

۰۸ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۰۰
بیا ، مرا سر به راه کن .

یا مالک الملک 


بعضی وقتها نمیفهمیم که چه می خواهیم از خدا
هِی اصرار ، اصرار ...

او نمیفهمید که با این خواسته اش ،

بهترین روزهای بیست و چندسالگیش زهر خواهد شد بر او .


خوب دعا کنیم.

همین.


۰۷ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۵۲
بیا ، مرا سر به راه کن .